آنی كه غزل فاشترين رازِ دلم بود این رِنگ فروریخته نه زیر و نه بم بود از آینه انگار تراویدنِ مهتاب» ضحاکترین لکنتِ اندیشهی جم بود سرراست بگو حکمتِ مردودیِ سهراب کاوسکُشِ قصهی تهمینهگیام بود خورشید مگر فاصلهاش با تو چهقدرست؟ این ظلمتِ معصوم که همتایِ عدم بود نه! لقمهی من نیست؛ غزل سهمِ خدایان! اینجاست ـ همینجاست اگر قافیه سم بود تا سایهی اسطوره میانِ من و دریاست تنخواهِ من از نور فقط لفظِقلم بود جز مغلطهی چشمِ شما فلسفهیی نیست این مدرسه از قصیدهی «شَوَدیه»
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
آينهی آفتاب دست شما بود
غزل ,دلم ,رازِ ,آنی ,فاشترين ,كه ,دلم بود ,آنی كه ,فاشترين رازِ ,رازِ دلم ,كه غزل
درباره این سایت